روانشناسی مثبت گرا چیست؟
پس از جنگ جهانی دوم، علم روانشناسی بر درمان رفتارهای نابهنجار و بیماریهای روانی ناشی از آن، تمرکز پیدا کرد. روانشناسان انسان گرا مانند آبراهام مزلو، کارل راجرز و اریک فروم که از این رویکرد ناراضی بودند، با تجدید علاقه و توجه به جنبههای مثبت طبیعت انسان، به پیدایش روانشناسی مثبت گرا کمک کردند. روانشناسی مثبت گرا با نام های روانشناسی مثبت نگر یا مثبت هم شناخته میشود.
مارتین سلیگمن و اولین جرقۀ روانشناسی مثبت گرا
سلیگمن و دخترش در باغ گل رز بودند. دخترِ سلیگمن، که در آن زمان ۵ ساله بود؛ تلاش میکرد توجه پدرش را جلب کند، اما پدرش با او بد اخلاقی میکرد. دختر سلیگمن که از این رفتار ناراحت شده بود، از پدرش پرسیده؛ آیا یادش هست که در ۳-۴ سالگی چه قدر غر میزد؟ و سپس ادامه داد که وقتی ۵ ساله شد؛ یک روز تصمیم گرفت که دست از غر زدن بردارد. او ادامه داد که اگر یک روز توانست غر زدن را کنار بگذارد، پدرش هم میتواند دست از بداخلاقی بردارد.
بیان رشد، پیشرفت و یادگیری ِرفتار درست در مقایسه با بیان تثبیتِ عادتِ مخرب و رفتار اشتباه، جرقهای را در ذهن سلیگمن برانگیخت؛ جرقهای که باعث شد؛ او در طول دوران فعالیت حرفهای خود به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا به ترویج و پیشبرد این اندیشه ادامه دهد: اینکه ما باید به خودمان و فرزندانمان بیاموزیم، در کنار دیدن ضعفها، به نقاط قوت نیز نگاه کنیم.
نگاهی کلی به روانشناسی مثبت گرا
روانشناسی مثبت گرا به عنوان «موج چهارم» در مسیر تکامل روانشناسی، پس از سه موج اولیه – یعنی روانشناسی آسیب شناسانه (مرضی)، رفتارگرایانه و انسان گرایانه – شکل گرفت. رویکرد مثبت گرا در مقابل رویکردی قرار گرفت که در سالهای اولیۀ تاریخ روانشناسی یعنی نیمۀ دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم رواج داشت. در رویکرد اولیه، روانشناسی عمدتاً بر درمان بیماریهای روانی (یا به عبارت دیگر جنبههای منفی روان انسان) متمرکز بود. در ابتدای این مسیر، حوزۀ فعالیت برخی از افراد بزرگ همچون فروید، آدلر و یونگ، در زمینۀ روانشناسی، بر مفاهیم بنیادی و پایه متمرکز بود؛ اما با گذشت زمان و تمرکز دانش روانشناسی بر جنبههای منفی روان انسان و غرق شدن در تاریک ترین اتاقهای ذهن، بخشهای روشن و مثبت انسان نادیده گرفته شد. مارتین سلیگمن در رویکرد خود بیان کرد که این میزان از تمرکز روانشناسی بر آسیب شناسی، منجر به سه اشکال عمده برای این رشته شده است:
- روانشناسان، بیشتر بر جنبۀ قربانی بودن و آسیبها تمرکز داشتند و فراموش کردند که افراد میتوانند انتخاب کنند و به مسئولیت انسان در قبال انتخاب و رفتار خود توجه نکردند.
- روانشناسان، امکان بهبود زندگی و استعدادهای زیاد انسان را نادیده گرفتند. شادکردن، ایجاد رضایت بیشتر، افزایش بهره وری در افراد نسبتاً سالم، از جمله مسائلی بود که در رویکردهای قبلی، مورد توجه قرار نمیگرفت.
- روانشناسان به شکلی عجولانه به ترمیم آسیبها پرداختند؛ اما مداخلاتی برای شادتر کردن افراد در نظر نگرفتند.
روانشناسی مثبت گرا، همانطور که از نامش پیداست، روانشناسی با جهتگیری مثبت است و به این سوال میپردازد که از نظر علمی چه چیزی حال انسان را بهتر میکند و علم چطور این فرایند را توضیح میدهد؟
روند توسعۀ روانشناسی مثبتگرا و بنیان گذاران آن
در سال ۱۹۹۸، مارتین سلیگمن به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد. روانشناسی مثبت گرا، موضوع اصلی دوران ریاست او بود و امروزه او را به عنوان پدر روانشناسی مثبت گرا معاصر میشناسند. او معتقد بود که سلامت روان، چیزی فراتر از «عدم بیماری» است. او دورۀ جدیدی را آغاز کرد که بر عوامل موثر بر احساس شادی و رضایت، متمرکز بود. با وجود اینکه امروزه، سلیگمن به عنوان چهرۀ روانشناسی مثبت گرا شناخته میشود؛ اما اولین «روانشناس مثبت گرا» نبود، بلکه افراد دیگر در شکلگیری این جریان اثر گذار بودند که بهطور مختصر با آنها اشاره میکنیم:
۱- آبراهام مزلو
روانشناسی انسان گرا، نقشی حیاتی در ارائۀ مفاهیم بنیادی روانشناسی مثبت گرا بازی کرده است؛ اما از میان روانشناسان انسان گرا، رویکرد آبراهام مزلو بیشترین تأثیر را بر روانشناسی مثبت گرا گذاشت. در واقع، اصطلاح “روانشناسی مثبت گرا” اولین بار، در سال۱۹۵۴ توسط مزلو درکتاب «انگیزه و شخصیت» استفاده شد. مزلو به رویکردی که بیشتر به اختلال و ناکار آمدی توجه میکرد، علاقهای نداشت و مدعی بود که این شیوه، از پتانسیلهای انسان، درک دقیقی ندارد. او بیان کرد که روانشناسی، بدون توجه کافی به فضایل یا آرزوهای انسان، با نشان دادن بسیاری از بیماریها و کمبودها، صرفاً بخش منفی وجود ما را نشان میدهد.
۲- میهای چیک سنت میهایی
او در سال ۱۹۳۴ در مجارستان به دنیا آمد و مانند بسیاری از مردم آن زمان، به شدت تحت تأثیر جنگ جهانی دوم قرار گرفت. در کودکی از خانواده و دوستانش جدا شد و به یک زندان ایتالیایی انتقال یافت. در آنجا بود که ایدۀ «جریان و تجربۀ بهینه» به ذهنش خطور کرد. به زبان ساده تجربۀ جریان، زمانی رخ میدهد که با کاری که در حال انجامش هستیم؛ یکی میشویم. در این حالت متوجه گذر زمان نیستیم، تمام وجود ما درگیر انجام آن کار است و میتوانیم از مهارتهای خود نهایت استفاده را ببریم.
میهایی بیان کرد که افراد زمانی که در انجام کارهای خود در چنین وضعیتی قرار دارند، شادتر هستند. میهایی زندگی خود را وقف شناسایی علمی روشهای مختلفی کرد که از طریق آنها میتوان به چنین حالتی دست یافت. توجه او به مفاهمی مثل شادی، خلاقیت و تجربۀ جریان، میهایی را در زمرۀ روانشناسان مثبت گرا قرار داده است و مارتین سلیگمن نیز او را به عنوان محقق برجستۀ روانشناسی مثبت گرا در جهان معرفی کرده است.
۳- کریستوفر پترسون
کریستوفر پترسون استاد روانشناسی در دانشگاه میشیگان و رئیس سابق بخش روانشناسی بالینی بود. او در نگارش کتاب «نقاط قوت و فضایل شخصیت» با سلیگمن همکاری داشت و به خاطر فعالیتهایش در مطالعۀ مفاهیم خوش بینی، امید، شخصیت و رفاه مورد توجه قرار گرفت. پترسون و سلیگمن در تحقیقات خود، فرهنگهای مختلف را در طول زمان بررسی کردند تا فهرستی از فضایل انسانی را که برای همگان ارزشمند است، گردآوری کنند. این فهرست شامل فضایل خرد/دانش، شجاعت، تعالی، عدالت، انسانیت و اعتدال بود؛ که در بخش قوتها و فضایل شخصیت در کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) گنجانده شد.
تفاوت روانشناسی مثبت گرا با مثبت اندیشی
روانشناسی مثبت گرا، بر مطالعلت علمی، تجربی و قابل تکرار مبتنی است. در این رویکرد، نکات منفی به اندازۀ نکات مثبت مورد توجه قرار میگیرد؛ اما مثبت اندیشی انسان را در همۀ زمانها و موقعیتها، به نگاه مثبت و خوب دیدن همه چیز ترغیب میکند. روانشناسی مثبت گرا لازم میداند که به مسائل زندگی دید واقع بینانهای داشته باشیم و به نقاط ضعف خود در زندگی رسیدگی کنیم. اگرچه مطالعات مختلف نشان میدهد که خوش بینی با سلامتی، عملکرد بهتر، طول عمر بیشتر و موفقیت اجتماعی مرتبط است؛ اما دیدن واقع بینانۀ نقاط منفی، منجر به دقت در مسائلی میشود که در زندگی با آنها سر و کار داریم.
تفکر خوشبینانه بدون در نظر گرفتن واقعیتها، میتواند با دستکم گرفتن و نادیده گرفتن مشکلات همراه باشد. برای مثال، ما لزوماً نمیخواهیم یک خلبان، هنگام تصمیم گیری در مورد پرواز در زمان طوفان، خوش بین باشد و خطرات ممکن را دست کم بگیرد. روانشناسان مثبت گرا، سالها بر جنبۀ «منفی» پدیدهها کار کردهاند. موضوعاتی مثل افسردگی، اضطراب و تروما را به خوبی میشناسند و برای درمان مسیر مشخصی دارند. در صورتی که مثبت اندیشی، بهعنوان جایگزینی برای رویکردهای درمانی برای گذر از مشکلات در نظر گرفته میشود.
رواندرمانی مثبت گرا
رواندرمانی مثبت گرا، با تکیه بر فرضیۀ اصلی روانشناسی مثبت گرا، به صورت تجربی مورد بررسی قرار گرفته است. فرضیهای که تأکید میکند؛ روانشناسی به همان اندازه که به ضعفها توجه میکند؛ باید به نقاط قدرت نیز توجه داشته باشد. به همان اندازه که علاقهمند به اصلاح بدی هاست، به ساختن بهترینها هم بیاندیشد. به همان میزانی که در پی شفای آسیب هاست، به غنا و سرشارشدن زندگی افراد عادی نیز توجه کند.
این رویکرد بر طبقه بندی فضیلتها و نقاط قوت انسانها بنا شدهاست. روانشناسی مثبت گرا علائم بیماری را با نقاط قوت، داشتهها را با خطرات و ریسکها، ضعفها را با ارزشها و امیدها را با پشیمانی در هم میآمیزد تا پیچیدگیهای ذاتی تجربیات انسانی را در مسیری متعادل درک کند. در این رویکرد مراجعینی که به دنبال درمان میآیند، نه صرفاً ترکیبی از علائم مرضی هستند و نه تجسمی از نقاط قوت. رواندرمانی مثبت گرا به شکل سیستماتیک داشتههای مثبت مراجع را تقویت میکند. و به طور مشخص روی احساسات مثبت، نقاط قوت شخصیت، یافتن معنا، روابط مثبت و دستاوردهایی که مبتنی بر انگیزۀ درونی بودهاند؛ تمرکز میکند.
با اینحال، رواندرمانی مثبت گرا سایر رویکردهای درمانی را ناکارآمد نمیداند و هدف آن جایگزین شدن با شیوههای تثبیت شدۀ درمانی نیست؛ بلکه به جای اصلاح روشهای درمانی موجود، درحال تنظیم مجدد نقطۀ تمرکز آنها است. این به معنای تغییر پارادایم نیست، بلکه تغییری تدریجی برای ایجاد تعادل در تمرکز درمانی بر نقاط قوت و ضعف است.
اثربخشی مداخلات روانشناسی مثبت گرا
در یک نمونه ۴۲۶۶ نفری، مداخلات موجود در روانشناسی مثبت گرا که با هدف پرورش احساسات، رفتارها و شناختهای مثبت به کارگرفته میشوند؛ مورد بررسی قرار گرفت تا به این سوال پاسخ دهد که آیا این مداخلات باعث افزایش بهزیستی و بهبود علائم افسردگی میشود؟ نتایج این پژوهش نشان داد؛ مداخلات روانشناسی مثبت گرا به طور قابل توجهی بهزیستی را افزایش و علائم افسردگی را کاهش میدهد. این نتایج نشان داد؛ لازم است روانشناسان بالینی، به عنوان افرادی که در کار بالینی مشغول به فعالیت هستند؛ در ارتباط با مراجعان خود به ویژه مراجعان افسرده، نسبتاً مسنتر یا مراجعانی که انگیزه بالایی برای بهبود ندارند؛ استفاده از تکنیکهای روانشناسی مثبتگرا را در کار بالینی خود مورد توجه قرار دهند.
گردآورنده:
آقای مهدی پروین، کارشناس ارشد روانشناسی عمومی
ویراستار علمی:
خانم شکوه شیروانیان، کارشناس ارشد روانشناسی عمومی