تعریف روانشناسی زنان؛ تعریف و تاریخچه روانشناسی زنان
بیش از ۸۰ سال از روزی که زیگموند فروید خطاب به ماری بناپارت، گفت هنوز نتوانستهام بفهمم که یک زن چه میخواهد، میگذرد. از آن زمان تاکنون جهان، علم و روانشناسی تغییرات بزرگی را به خود دیدهاند. آیا ما به پاسخ سؤال فروید دست یافتهایم؟ در مقالۀ پیش رو به روانشناسی زنان و مباحث پیرامون این حوزه میپردازیم.
تعریف روانشناسی زنان
حوزۀ روانشناسی زنان به تئوریها و تحقیقاتی که تجارب زنان را حذف، بی اهمیت و تحریف کردهاند تا ساختار مردانه بیش از پیش در جامعه مسلط شود؛ رویکرد نوینی دارد. با این توصیف میتوان گفت، حوزۀ روانشناسی زنان در پی رفع نابرابریهای اجتماعی و نهادی بین زنان و مردان است. روانشناسی زنان به عنوان یک رشتۀ مطالعاتی رسمی، نظریههای سنتی در مورد زنان را به چالش کشیده است و با برخی از چالش برانگیزترین مشکلات زمان ما ارتباط برقرار کرده است. این حوزه نه تنها معرفت شناسی دانش را تغییر داده، بلکه درک ما را از خود و جهان نیز گسترش داده است.
این حوزه روانشناسی به ارزشها و باورهای محقق در یک مطالعۀ علمی توجه میکند، رفتار و تجربیات زنان را در زمینههای اجتماعی در طول زندگی مطالعه میکند و از تغییرات در سطوح فردی، سازمانی و اجتماعی مرتبط با زنان حمایت میکند. همچنین افراد را تشویق میکند تا به تمام زیر حوزههای روانشناسی که تصویری از زنان را نشان میدهند، با نگاهی تحلیلی و انتقادی بنگرند.
روانشناسی زنان به موضوعات گوناگونی میپردازد؛ مانند کلیشههای جنسیتی، رشد فیزیکی در طول زندگی، دیدگاههای نظری در مورد شخصیت و سلامت روانی زنان، مسائل مربوط به سلامت جسمی زنان، جنسیت، حقوق باروری و سلامت باروری، ارتباطات کلامی و غیرکلامی توسط زنان و درباره زنان، روابط صمیمانه، شغل و حرفه، زنان و رهبری، قدرت و خشونت علیه زنان، برابری و تغییرات اجتماعی. تحقیقات تجربی در این رشته برای سیاست گذاری پیرامون کار و زندگی، مراقبت روزانه، خشونت علیه زنان و غیره استفاده میشود. همچنین محققان در زمینۀ روانشناسی زنان بهعنوان شاهد متخصص در پروندههای قضایی در مورد موضوعاتی مانند آزار جنسی، تبعیض نژادی، سوءاستفاده جنسی، تجاوز و خشونت حضور دارند.
رشتۀ روانشناسی زنان بهعنوان روانشناسی فمینیستی نیز شناخته میشود؛ زیرا هدف این رشته، شناخت زنان در ابعاد بزرگتر سیاسی و اجتماعی است.
تاریخچه روانشناسی زنان
در طول تاریخ، زنان به عنوان جنس ضعیفتر در نظر گرفته شده و از حقوق کمتری برخوردار بودهاند. تحصیل و فرصتهای شغلی تنها گوشهای از این محدودیتها بوده است. از گذشته، مهمترین و تنها حرفه برای زنان، همسر و مادر بودن تلقی شده است.
بر اساس قوانین رایج انگلستان در قرن نوزدهم، یک زن متأهل هویت خود را از دست میداد و تقریباً تمام دارایی او تحت کنترل شوهرش قرار میگرفت. در آمریکا هم اوضاع از این بهتر نبود و زنان از حقوق زیادی برخوردار نبودند. از قرن ۱۹ به بعد اوضاع کم کم شروع به تغییر کرد. در این دوران برخی دولتها شروع به اصلاح قوانین کردند تا به زنان اجازه دهند بر اموال خود مالکیت داشته باشند، وارد روابط قرار دادی شوند، دعاوی حقوقی کنند و از حق خود و فرزندانشان محافظت کنند.
در سال ۱۸۴۸، زمانی که کنوانسیون Seneca Falls برای حقوق زنان در نیویورک برگزار شد، یکی از شکایتهای مستند در اعلامیه این بود که در تاریخ بشر آسیبهای زیادی از سوی مردان نسبت به زنان انجام شده است و آنها با مخالفت خود، امکان تحصیل کامل را از زنان سلب کردهاند. یکی از نتایج این کنوانسیون تقاضا برای آموزشهای تکمیلی زنان بود. پیش از آن در بسیاری از کشورها آموزش زنان در اولویت نبود. در آمریکا، دختران معمولاً خواندن و نوشتن را در مدارس ابتدایی یاد میگرفتند و فقط میتوانستند در مدارس پسرانه و آن هم در تابستان که بیشتر پسران کار میکردند، حضور داشته باشند.
محرومیت از آموزش و تحصیل به این معنی بود که زنان باید الگوی مادری خود یعنی آشپزی، نظافت و مراقبت از کودکان را ادامه دهند. تنها شغلی که در این دوران برای زنان در دسترس بود، خیاطی یا خدمات در پانسیونها بود. در قرن بیستم بود که سرانجام کشورها نگاه خود را به زنان تغییر دادند.
در این قرن، بیشتر زنان از حق رفتن به مدرسه در مقاطع بالاتر از ابتدایی و فرصت رفتن به دانشگاه برخوردار شدند. این موضوع به نوبه خود درهای جدیدی از فرصتهای شغلی که تا آن زمان بیشتر در اختیار مردان بود، شروع به فعالیت کردند؛ مشاغلی مانند پزشکی، وکالت، نویسندگی و خوانندگی. در آن قرن همچنین زنان با کسب حق رأی، صدای خود را در عرصه سیاست بلند کردند و توانستند در انتخابات شرکت کنند. تغییرات فرهنگی و تغییر نگرش نسبت به زنان در قرن بیستم تقریباً در اکثر کشورها آغاز شد و تا قرن بیست و یکم ادامه یافت و نقشهای سنتی زنان دگرگون شد.
در رشتۀ روانشناسی تمرکز بیش از حدی روی جنسیت بوده است، به همین دلیل و با استناد به تفاوتهای بیولوژیکی بین دو جنس، مسیرهای رشد جداگانهای برای زنان و مردان ترسیم شد که نابرابریها را افزایش داده بود. حوزۀ روانشناسی زنان نیز در ابتدا بر تفاوتهای بین دو جنس تمرکز داشت و به درهم تنیدگی متغیرهای مختلف و تنوعی که میان افراد به دلیل نژاد، قومیت، ناتوانیها و سن وجود داشت؛ توجه کمی معطوف میکرد؛ متغیرهایی که نقش زیادی در نابرابری میان افراد داشتند. نقطۀ عطف در این زمان تغییر این پرادایم بود؛ اتفاقی که در این زمان افتاد این بود که توجه محققان به این متغیرها بیشتر شد.
محققان فمینیست همچون فلورانس دانمارک (۱۹۳۱) روانشناس آمریکایی و رئیس سابق انجمن روانشناسی آمریکا خاطر نشان کردند که در بسیاری از رشتههای روانشناسی، یک دیدگاه آندرو محورانه (androcentric) یا مردسالارانه درمورد رفتار انسانی حاکم بوده است. یعنی فرض شده است مردان، جمعیت هنجاری بودند و زنان بهمنظور مقایسه آنها با استانداردهای مردانه مورد مطالعه قرار میگرفتند. همچنین تئوریها و تحقیقات در چندین زیرشاخه روانشناسی فقط بر روی پسران و مردان بود؛ به عنوان مثال، انگیزه پیشرفت، سلامت روان و اخلاق.
با وجود اینکه از اوایل قرن بیستم در بیشتر کشورها، پیشرفتهایی صورتگرفته است و زنان توانستهاند حق تحصیل تا هر مقطعی که میخواهند را به دست بیاورند و هر حرفهای که میخواهند را انتخاب کنند؛ همچنان زنان به حقوق کاملا برابر نرسیدهاند.
کارن هورنای و روانشناسی زنان
یکی از پیشگامان روانشناسی زنان که کتابی نیز به همین نام نوشته، کارن هورنای است. او دیدگاه روانشناسی سنتی فرویدی را درباره زنان به چالش کشید. او معتقد بود که جامعه به دلیل ترس از زنان، همواره به گونهای با آنان رفتار کرده است که وابسته به مردان باشند.
هورنای برخلاف فروید به این باور نداشت که میل جنسی و پرخاشگری عوامل اصلی شکل دهنده شخصیت هستند. او و آلفرد آدلر، بر این باور بودند که روابط اجتماعی در دوران کودکی تأثیر بیشتری بر شخصیت میگذارند. هورنای در یک دیدگاه جنجالی بیان کرد که دیدگاه نادرست روانکاوی نسبت به زنان به این دلیل بود که زیگموند فروید خود یک مرد بود. او معتقد بود که برخلاف نظریههای سنتی فرویدی، دختران قبل از بلوغ از آناتومی خود، آگاه هستند و نظریه حسادت آلت تناسلی را رد کرد.
کارن هورنای به این نتیجه رسید که مردان نسبت به توانایی زنان در باروری حسادت دارند؛ او این حسادت را حسادت رحم دانست. او بیان کرد که اختلاف بین مردان و زنان ناشی از حسادت آلت تناسلی نیست. نظرات هورنای در مورد زنان باعث بحث و جدل در دنیای روانکاوی شد و امروزه نیز با مخالفتهایی رو به رو است؛ اما نمیتوان تأثیر شگرف او بر روانشناسی زنان را نادیده گرفت.
اینترسکشنالیتی یا درهم تنیدگی در روانشناسی زنان
روانشناسی زنان همچنین به مبحث اینترسکشنالیتی یا درهم تنیدگی توجه ویژهای دارد. اینترسکشنالیتی چارچوبی تحلیلی است که به ارتباط بین جنسیت با متغیرهای دیگری همچون ملیت، نژاد، طبقه، سن، تواناییهای آنها، مسائل جنسی و غیره توجه دارد. این رویکرد به زنانی که از لحاظ اقتصادی و اجتماعی در طبقه ضعیفتری هستند و یا ممکن است به دلیل نژاد و قومیت خود مورد تبعیض مضاعف قرار گیرند، توجه ویژهای دارد.
معرفی کتاب در زمینه روانشناسی زنان
- کتاب روانشناسی زنان؛ کارن هورنای؛ ترجمه سهیل سمی؛ انتشارات ققنوس
- کتاب جنس دوم؛ سیمون دووبوار؛ ترجمه قاسم صنعوی؛ انتشارات توس
- کتاب مغز جنسیت زده، علم نوین اعصاب علیه باورهای غلط درباره مغز زنان؛ جینا ریپون؛ ترجمه رضا اسکندری آذر؛ انتشارات خوب
- کتاب جنس اول؛ تواناییهای زنان برای دگرگونی جهان؛ هلن فیشر؛ ترجمه نغمه صفاریانپور؛ نشر نو
- کتاب تاریخ فمینیسم؛ میشل ریوـ سارسه؛ ترجمه عبدالوهاب احمدی؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
- کتاب زنان نامرئی؛ افشای سوگیری دادهها در دنیایی طراحی شده برای مردان؛ کرولاین کریادو-پرز؛ ترجمه نرگس حسنلی؛ انتشارات برج
- کتاب زنان در روزگارشان؛ تاریخ فمینیسم در غرب؛ مارلین لگیت؛ ترجمه نیلوفر مهدیان؛ انتشارات نی
نگارنده: آقای انصار خوگر، کارشناس ارشد سلامت روان
ویراستار علمی: خانم فرنوش طاهری، رواندرمانگر و کاندیدای دکتری تخصصی روانشناسی
منابع:
https://psychology.fandom.com/wiki/Psychology_of_women
https://www.apa.org/topics/personality/men-women-difference
https://plato.stanford.edu/entries/feminist-science/
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC3251566