ناهید- دوره وفور تهران
این دوره، برای من مثل موج سواری بود؛ آدم وقتی میره موج سواری یاد بگیره و هیچی هم بلد نیست، اولش با هر موج میره ته آب دریا کلی آب شور میخوره بعد میاد روی آب، گاهی پرت میشه به سمت آسمون و با صورت میخوره روی آب، اون موقع که میره قعر دریا همه چی براش بیمعنی میشه اون موقع که پرت میشه سمت آسمون فکر میکنه این همون پرشی که میخواستم بعد با صورت میخوره رو آب و از توهم خارج میشه. نه قعر دریاش موندگاره نه اوج آسمونش، بعدش که همه اینها رو تجربه میکنه اون وقت نه غرور میاد سراغش و نه بیارزشی، یه چیزی که معلوم نیست چیه، مثل یه بودن معمولی خوب، بعد کم کم یاد میگیره سوار بر موجها بشه اون موقع است که موج سوار شده ،موجها همون موجها هستن با همون بالا وپایین های غیر قابل پیش بینی گاهی آروم و گاهی خروشان و وحشی… اون موقع است که از موج سواری لذت میبره و خودش رو میسپره دست موجها چون به خودش ایمان داره ، نگاه میکنه میبینه اون همه آب شور خوردن و سیلی آب خوردن ارزششو داشت. آدم میبینه انگار لذت موج سواری همین غیر قابل پیش بینی بودنشه و اینکه حالا بلد شده سوار بر موجها از هرکدومشون لذت ببره.