رؤیا- دوره ۱ رشت

تجربه شاگردان
ماشین میان ترافیک دم ظهر سلانه سلانه در خیابان پیش می رفت … نگاه من و راننده هر دو به سمت چپ چرخید . ماشین گل کاری شده عروس خودنمایی می کرد .
با تعجب از زیر ماسک گفت : ما تا کی می خواهیم رفتار های گذشته را تکرار کنیم ؟! گفتم تا وقتی که آموزش درست بگیریم …
با زنگ موبایل به خودم آمدم … دوستی قدیمی پشت خط بود و خبر از ملاقاتی زود هنگام می داد . یک ساعت بعد کنارم نشسته بود . احوال خوشی نداشت ، نگاهش همه اضطراب بود و در صدایش بغضی قدیمی دست و پا می زد … می گفت خودم می دانم دردم چیست ! گفتم به فرض هم که بدانی ، با درمانش چه می کنی ؟! سکوت، فاصله ی اجتماعی نصفه و نیمه مان را پر کرد … موقع رفتن یک جلد از کتاب ” دروغ هایی که به خود می گوییم ” را توشه ی راهش کردم . دوای دردش آموزش بود . بذر را کاشته بودم . برای جوانه زدن نیاز به زمان داشت … شاید وقتی دیگر !
دم ظهر بود … یکی از دوستان انصرافی دوره دو به سراغم آمد . بی مقدمه گفت ثبت نام دوره جدید «وفور» کی شروع می شود ؟
به یاد صحبت های مربی افتادم که می گفت از آدمهایی که دوره را ترک می کنند یک سال بعد بپرسید حال دلتان چطور است ؟! جای خالی آموزش را با همه وجودش در زندگی احساس کرده بود . حالا دیگر وقتش رسیده و بذر جوانه زده بود …
آخر شب پیام های گوشی را چک کردم …
از یکی از دعوتی های دوره دو وفور پیامی صوتی داشتم . آن روز یکی از آن روزهای پر فشارآموزشی بود . در جایگاه مشاهده گر همراهشان بودم و با دیدن پیام به خودم گفتم دادش در آمده … خلاف انتظار شماره مربی را می خواست تا بابت جلسه نفس گیر تاثیر گذار روز قبل از او تشکر کند ! آموزش با همه سختی به جانش نشسته بود . آن لحظه بیش از هر زمان به مفهوم ” آموزش روانشناسی کاربردی ” در دوره ایمان آوردم …
به زندگیم که نگاه می کنم ، می بینم به قبل و بعد از دوره وفور تقسیم شده … رد پای آموزشها در همه اتفاقات ، روابط ، تصمیمات و انتخاب های زندگیم … ریز و درشت ، خوش و ناخوش ، دیده می شود . شبیه قطره جوهری که در ظرفی آب ریخته باشند . دیگر حل شده ، رنگ و بوی آن را با خود یکی کرده …
به یاد سوال مربی مان افتادم :
آیا حاضرید به قبل از دوره وفور برگردید ؟!
و من که قلبم هورری ریخته بود با اضطراب گفتم … نه !
رؤیا نائبی – فارغ التحصیل دوره ۱ مهارتهای جامع و تفصیلی زندگی سالم «وفور» رشت – ۱۳۹۹/۸/۹